سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزانه های شادن

دل مشغولی های من ک دوس دارم بدون روتوش بیانشون کنم..بی ترس قضاوت شدن بی ترس ترک و طرد شدن ..گاهی دوس داری حرف بزنی حرف بزنی و سبک شی اینجا دقیقا همین حکم رو برای من داره
صفحه خانگی پارسی یار درباره

تجربه های ترم دوم تدریس

    نظر

سلام

 

اون چیزی که در ترم جدید یاد گرفتم :

- با ورودی های جدید برخورد سفت و سخت تری داشته باشم چون هنوز تو فضای دبیرستان هستن و ناآشنا به محیط هستند و اگه شل کنی دیگه کنترل کلاس از دستت در میره

- بعد چهار پنچ جلسه که از شروع ترم گذشت نماینده رو انتخاب کنم چون اینطوری ی شناخت مختصری از بچه ها دارم و میدونم چطورن

- هرگز پیش از امتحان خیالشونو با گفتن جملاتی مثه " نگران نمره نباشید و .." راحت نکنم که بعدها مدعی نشن

 

این ترم هم تموم شد به شرط حیات بازم مینویسم

 


امیرحسین و داغی بر دل

جامعه ,     نظر

سلام

دوسه روزه تو اخبار میخونم ک امیرحسین (قاتل نوجوان ستایش ) پنجشنبه 14 دی ماه اعدام میشه

از حدود بیست ماه پیش ک این اتفاق رقم خورد جدای از عمق ماجرا و دردناکی مرگ ستایش کوچولو همیشه به حال و روز امیرحسین فکر میکردم

نوجونی که بخاطر اهمال کاری والدین و دوستان ناباب و محیط با فرهنگ پایین مرتکب جنایتی شد ک شاید حتی خودشم نمیدونست چقد فجیعه

امیرحسین نوجون ک تو سن 15، 16سالگی بجای داشتن فکر و ذکر مدرسه و دغدغه انتخاب رشته و .. با خانمهای مختلف ارتباط داشت و مشروب و ..رو مصرف میکرد

با خودم فکر میکنم چطور میشه ی نوجون برسه به اینجا و خانواده متوجه نشند؟

در مقام قضاوت خانواده امیرحسین نیستم و نمیخوام قضاوتی انجام بدم فقط برام جای سواله چطور خانواده متوجه نشدن امیرحسین داره هرز میره :sad:

این اتفاق رو باید از منظر جامعه شناسی نشست و عمیقا بررسیش کرد و ساده از کنارش نگذشت

دلم بیش از ستایش برای امیرحسین میسوزه

نوجونی که الان متوجه شده به چه راهی پا گذاشته

نوجونی که قربانی خیلی چیزها شد

قربانی فرهنگ نساخته محل زندگیش، نبود امکاناتی برای تفریح سالم ی نوجوون، بی توجهی خونواده، نظام اموزشی ناکارمد و .....

شاید خیلی از کسانی که رفتن پیش خونواده ستایش و با اشک و آه باهاشون همدردی کردن اگر همت میکردن پولی جمع آوری میکردن تا این خونواده رو از لحاظ مالی تامین کنند و به اونا حداقل ارامشی روانی مالی بدن امروز امیرحسین پای چوبه دار نبود

شاید اون افرادی ک این وسط تمام تلاششونو کردن راهکار تفاضل دیه و یا نه ارش البکاره و مهریه رو جلوی پای خونواده ستایش بذارن اگر تلاش میکردن آتیش این معرکه رو بخوابونند الان داستان خیلی فرق داشت

منکر جنایت امیرحسین نیستم منکر اینکه باااااید مجازات شه هم نیستم اما میگم خون رو گاهی نمیشه با خون شست و آرامش تو داغدار شدن مادر ی نوجون که از سر غفلت تو گرداب افتاده، بدست نمیاد

دلم گرفته برای امیرحسین 

با دیدن اشکهاش دلم خیلی بیشتر گرفت

کاش امیرحسین ی فرصت دیگه برای زندگی پیدا کنه فرصتی ک بهش اجازه جبران خطا و زندگی با روش صحیح تر رو بده

شنیده بودم اول صبح قبل طلوع افتاب قراره حکم اجرا شه تا الان ک هر چی سرچ کردم خبری از اعدام نبود 

دلم میخواد بشینم و های های گریه کنم

فرصت امیرحسین امروز تموم میشه فرصت ماها کی تموم خواهد شد؟

از خودم دلم گرفته امیرحسین گناهش فاش شد همه فهمیدن اما چون منی آیا چنان که می نمایم هستم :2:

تا کی قراره تو این گرداب فرو برم و تقلایی برای نجات خودم نکنم با این تصور ک هنوز فرصت دارم 

ادم از ی جایی از زندگیش به بعد باید روراست باشه با خودش ببینه واقعا کیه و کجای داستان زندگیش قرار داره

ببینه ایا اونقدی تونسته خودساخته باشه ک شبیه نقش اول رمانهای نوجونی هر ادمی با خوندن داستان زندگیش ارزو کنه جای اون باشه یا ن

دعا کنیم برای هم دعا اثر دارد

صبحتون پربرکت :302:


اندر احوالات دل گرفته من

ازدواج ,     نظر

دلم گرفته

خیلی خیییییییییییییییلی احساس نیاز به حضور یه فرد دیگه در کنار خودم میکنم

یکی که منو فقط و فقططططططط برای خوده خوده خودم بخواد با همه نازیبایی ها خوش اخلاقی و بداخلاقی ها

یکی که بودنش دلگرمم کنه 

دلم بی انتها گرفته نمیدونم چطوری با خودم در صلح درونی به سر ببرم

دلم میخواد زودتر این حال و هوا از سرم بره

من دلم یه همسر خوب و متعهد میخواددلم شکست

آدما دیگه از ی جایی به بعد تنهایی نمیتونن سر کنن از ی جایی به بعد دلت بودنای مستمر یکی دیگه رو میخواد یهویی دلت مادر شدن رو میخواد یهویی خیلی چیزا دلت میخواد

دیشب برای اولین بار بهم پیام تبریک تولد داد اگر بود این چهارمین سالی میشد ک با هم بودیم ولی خودم چندماه پیش همه چیز رو تموم کردم چون اینقدر رفت و برگشت و حرفای متناقض زد که منو به ناامیدی رسوند. وخدا نکنه کسی تو رابطه عاطفی به ناامیدی برسه اونوقته که دیگه دیگه حتی نمیتونه با دروغاش خودشو هم اروم کنه و بوضوح میبینه ک وقت رفتنه

هیچوقت تولدمو یادش نبود ای کاش تو اون سه سال بلد بود از این حرفا ..ای کاش تو اون سه سال ک من التماسش میکردم سر علاقمونو نبره و بلاتکلیف نگهم نداره مردونه با خودش به نتیجه می رسید

چقد خوب نوشته بود پیامشو چقد ی لحظه دلم پر کشید سمتش 

چقد دلم میخواست بگم عزیزدلم چقد منو خوشحال کردی با این پیامت 

تا وقتی بخوابم هی به پیامه نگاه کردم هی دست بردم به نوشتن و هی ننوشتم

دیدم اگر بنویسم باز همون آشه و همون کاسه 

تو این چندماه سعی کردم طوری رفتار کنم و وقایع رو بچینم ک احساس کنه نامزد کردم 

دیشب ی پیام رسمی فرستاده بود و فهمیدم باورش شده ک من نامزد کردم

پیامشو پاک کردم اما غم دنیا نشست تو دلم دلم خواست بود با همه کاستی ها و نداشتنن هاش اما مردونه میموند و میساختیم با هم زندگی مونو

ولی ن مرد موندن نبود

خدایا تو میبینی دارم چ تقلایی میکنم ک سالم زندگی کنم میبینی خدایا و همین دلخوشم میکنه ک تو پاداش دهنده نیکی هستی..خدایا میبینی نمیخوام برای لبریز شدن و سیراب شدن خودم از هر نظر دنبال تهی کردن کسی نیستم دنبال ابزار قرار دادن کسی نیستم خدایا خودت در این مسیر رهام نکن من نمیخوام تو رو از دست بدم 

خدایا من دلم یه همسر میخاد از این واضح ترتبسم

 

پ.ن: نمیدونم چرا وضعیت کشور اینطوری بهم ریخته شده بیکاری گرونی و ..رو درک میکنم اما نمیفهمم چرا بانک و ماشین مردم این وسط باید اتیش بگیره و ی کسایی این وسط از اب گل الود ماهی بگیرن

 


من ناتمام

شخصی ,     نظر

دو سه سال پیش بود که با اصرااااااار و گریه ازم خواست که دوس داشتنشو باور کنم و باورم شه دوسم داره و اومده ک بمونه اومده ک یار باشه

منه خام هم که تشنه محبت بودم حس شاعرانگیم گل کرد فک کردم فیلم و سریاله باورم شد

چندماه اول رو ابرا سیر میکردم 

هی صبوری صبوری 

کم کم بهش علاقمند شدم اما رفتارای عجولانش اذیتم میکرد هنوز دوماهی بیشتر نگذشته بود که بوضوح متوجه شدم تناسبی با هم نداریم

اما حرفی نزدم میگفتم درست میشه میگفتم همین که یکی هست ک منو دوس داره کافیه

هی تحمل هی تحمل ولی اثری نداشت

یکبار تولدمو یادش نبود اولویتی نبودم براش تهش این شد ک سرد شدم ازش و خودم بریدم

دلتنگی های گاه بیگاه هس ک خفش میکنم چون نمیخام تو زندگیم عزت خودمو زیر پا بذارم

الانم دلتنگشم ولی وقتی به تهش فک میکنم میبینم هیچی عوض نخواهد شد و اونم تغییری نکرده و اراده ای برای ازدواج نداره

منم دوس ندارم مسکن کسی باشم

ب اینا ک فک میکنم هی یادش کم رنگ میشه مدتیه خبری ندارم ازش همین بی خبری خوشتره وقتی یاد این میفتم چقد تو این رابطه تحقیر شدم چقد فرصتهای خوب زندگیمو از دس دادم 

نمیخوام بی انصاف باشم منم همچین پرفکت پرفکت نبودم مخلص کلام اینکه دوتا ادم خوب لزوما نمیتونن ی کمپلکس خوب تشکیل بدن

 

پ.ن:

1. ترم تموم شد دلم برای بچه ها تنگ میشه خیلی مودب و مهربون و خوب بودن

2. تنهایی حس غریبیه خصوصا وقتی که تولدت باشه و تنها باشی و خبری از هیشکی نشه و هی دوری کنی از کافه های دنج شهر و هی دلت بخواد تو هم با یکی تو هوای سرد تا دیروقت قدم زنان تولدتو شادی کنی 

3. 31ساله شدن حس جالبی نداره قرار نبود 31سالگی من این مدلی باشه هراسونم ازش میخوام به بی خیالی بزنم اما گاهی دلتنگی بی دلیل امونمو میبره دلم همدم صاف و صادق میخواد یکی ک بیاد برای ساختن با هم 

4. دلم ی سفر مجردی میخواد ک برم و بی دلیل بچرخم و خیابونای پردرخت رو بالا پایین کنم بی فکر هزینه و این چیزا

5. خستم