بسم الله
سلام
شادن هستم در آستانه 31سالگی
ارشد یکی از رشته های علوم انسانی دارم و ساکن کشور زیبای ایران هستم
عاشق معلمی هستم و مدرس دانشگاهم و دل مشغولی هایی دارم این وسط
امشب داشتم با یکی از همکارا حرف میزدم حرفای دلنشینی زد
حرفاشو ک شنیدم دیدم حس ادمی رو دارم که عین چی تو گل گیر کرده
دیدم چقد راه های نرفته دارم
چقد فرصتهایی که از دست دادم
و چقد زمان هایی که بیخود هدر دادم به امید اومدن فرداهای بهتر
فرداهایی که هی معلوم نیس کی میان
میدونید بچه ها بنظرم ادم گاهی وقتا ناگزیر از ریسک کردنه
ی جای زندگی دیگه غرزدناتون حتی باعث تسکین لحظه ای خوده ادم هم نمیشه
دیگه نمیتونه درون ادم رو اروم کنه و بگه اره حق با توئه
ی جا دیگه به انتها می رسی میبینی دیگه این چیزا تو کت خودتون نمیره
و نمیتونید با این بهونه ها حتی خودتونو راضی کنید
ی جا دیگه میرسید به دو راهی (شایدم سه راهی) بین ادامه همین مسیر فعلی یا ن پذیرفتن ی ریسک و بودن کسی ک تا حالا نبودی و یا رسیدن به سکون و گرفتار روزمرگی و گذران بیخود عمر و هی غر و غر و غر
من دقیقا همین جای زندگیم ایستادم
همین جایی که باید بین این سه راهی انتخاب کنم
متاسفانه معمولا خوب حرف میزنم اما وقت عمل زیاد خوب عمل نمیکنم دوس ندارم اینجا هیجانی حرف بزنم و بعد بپیونده به انبوه حرفای دیگه ای ک فقط خوب بیان شدن ولی راهی به پیش نبردن
تو این مسیر همراه من باشید
پ.ن: ی کتاب خوب امروز بهم معرفی شد دوس دارم بخونمش وقت کنم خلاصشو میذارم اینجا «هیچ چیز غیر ممکن نیست» توصیه میکنم با هم بخونیمش شنیدم زیباست